نویسنده: آیت‌الله جوادی آملی

 

بحث در پیرامون سوره‌های هفتگانه‌ای است که آغاز همه‌ی آنها حروف «حم» قرار دارد، و به نام «حوامیم سبعه» معروفند و مضمون مشترک این هفت سوره، که همانا تبیین خطوط کلی وحی است.
بحث کوتاهی هم درباره خصوصیتهای هر کدام از این هفت سوره مطرح می‌شود تا روشن گردد که امتیاز این هفت سوره از یکدیگر به چیست؟
در این سور هفتگانه، گاهی صحبت از توحید خدای سبحان به میان می‌آید به عنوان مهمترین ره‌آورد وحی، گاهی صحبت از معاد طرح می‌شود و گاهی از ضرورت نبوت و رسالت سخن گفته، سپس قبول یا نکول مردم بازگو می‌شود، چون برخورد مردم در برابر این مسائل یاد شده یکسان نیست.
قرآن کریم با شیوه‌های متنوع، علل انحراف و عوامل اعراض منکران وحی را بررسی می‌کند، و خطر آن‌ها را گوشزد می‌نماید. گاهی در اوایل بعضی از این سوره‌ها، استکبار را می‌کوبد و مستکبر را عتاب می‌کند. گاهی خطر اعراض، و روبرگردانی از کتاب الهی را، گوشزد می‌کند، خواه در اثر استکبار و غرور جاه‌طلبی، و خواه در اثر مترف و متنعم بودن، و سرگرم لذت و شهوت شدن.
و گاهی آغاز بعضی از این سوره‌ها، به تبیین وحی است، که کلام الهی چگونه است و خدا با بندگانش، چند جور سخن می‌گوید؟
این گونه از خصوصیات موجب تمایز این هفت سوره، از یکدیگر می‌باشد. مثلاً سوره‌ی «غافر» که اولیه سوره، از این هفت سوره است، خصیصه‌اش نسبت به سایر سور این است که، درباره‌ی استکبار بحث مفصلی دارد. یعنی کسانی که در برابر ربوبیت خدای سبحان و معاد و بازگشت به سوی او و ضرورت وحی، برخورد مستکبرانه دارند، انگیزه‌های آنها، سخنان آنها، خطرهایی که دامنگیرشان شده کاملاً طرح شده.
در این سوره چندبار خطر استکبار را گوشزد می‌کند، مثلاً مطلبی را از مستکبر نقل می‌کند و از آن جواب می‌دهد، و پیامد تلخ استکبار را ذکر می‌کند. دوباره یک جریان را از مستکبر شروع می‌کند و پیامد ناگوار و خطرش را گوشزد می‌کند. بار سوم مطلبی را از مستکبر بازگو و عاقبت سوء آن را اعلام می‌دارد.
اوائل همین سوره چنین می‌فرماید: «مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلاَّ الَّذِینَ کَفَرُوا» (1) یعنی در برابر وحی الهی، و کتاب آسمانی، جز افراد کافر کسی جدالی ندارد، زیرا دیگران در پیشگاه شرع خداوند تسلیم‌اند، و خودشان را با نظام آفرینش، تطبیق می‌دهند، و آگاهند که نظام آفرینش، در برابر خواست خداوند مطیع و منقاد است.
«وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (2) یعنی؛ همه آنچه در آسمان‌ها و زمین است، نسبت به خدای سبحان اسلام و انقیاد دارند. همانطوری که سراسر کیان، در برابر اراده‌ی خدا تسلیم است، انسان‌هایی که از خطر کفر رهایی یافتند، در برابر فرمان خدا، مسلم و منقادند.
فقط گروه کفراندیش‌اند که نه جهان را شتاختند و نه از خود آگاه‌اند. لذا؛ نه از راه جهان‌بینی خدا را می‌شناسند، و نه از راه خودشناسی و معرفت نفس، به معرفت خدای سبحان نائل می‌شوند. زیرا کافر، جز غرور و ثروت و قدرت کبریائیش، تکیه‌گاهی ندارد. نه به برهان تکیه می‌نماید، نه کتاب انبیاء قبلی سخن او را تصدیق می‌کند.
خدای سبحان در یکی از این هفت سوره می‌فرماید؛ مدعای شما را، یا باید عقل تصدیق کند، یا وحی آسمانی آن را صحیح بداند. سخنی که نه به برهان عقل متکی است، و نه به وحی الهی متکی است، قابل قبول نیست.
«قُلْ أَ رَأَیْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» (3) یعنی بگو ما را از انگیزه بت‌پرستی و علت پرستش غیر خدا باخبر کنید «أَرُونِی مَا ذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّمَاوَاتِ» (4) چه کاری را، در نظام هستی انجام داده‌اند، که شایسته پرستش شدند؟ آیا چیزی را بالاستقلال آفریده‌اند یا در آفرینش آن شریک آفریدگار شدند؛ که طبق برهان عقلی، شایسته‌ی تکریم عبادی شده‌اند؟! چون عقل؛ همانطوری که خضوع در برابر غیر آفریدگار را ناروا می‌داند، پرستش آفریدگار را روا بلکه لازم می‌شمارد.

و اگر برهان عقلی بر صحت سیره بت‌پرستی خود ندارید، باید کتابی از کتابهای آسمانی، این روش شما را صحه بگذارد «ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» (5) برای صحت مطلب خود اگر برهان عقلی ندارید، باید دلیل نقلی اقامه کنید. آیا کتابی از کتب انبیاء پیشین (علیهم السلام) بت‌پرستی را، تجویز کرد و به شما دستور داد که در برابر بتها خضوع کنید؟ آیا دلیلی که نشانه و مانده‌ی آثار علمی محققان گذشته باشد، در اختیار شماست که سند شایستگی بتها برای پرستش است؟

اگر نه علم مأثور دارید، نه علم مکتوب دارید، و نه علم معقول دارید، پس کارتان جز جدال باطل، چیز دیگر نیست. زیرا اگر مکتبی را، نه عقل می‌پذیرد، نه وحی تأیید می‌کند، نه اثر محققان که معقول یا مأثور باشد او را به رسمیت می‌شناسد، پس آن مکتب ریشه‌ی تحقیقی و علمی ندارد.
در سوره‌ی «غافر» هم که مستکبران خطاب عتاب‌آمیز دارد، می‌فرماید: «‌مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلاَّ الَّذِینَ کَفَرُوا» و چون مستکبر جز پیروزی ظاهری، و قدرت مادی تکیه‌گاه دیگری ندارد، قرآن کریم از آن بی‌مایگی پرده برمی‌دارد، و به پیروان آگاه خود چنین اعلام می‌دارد که: «فَلاَ یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاَدِ» (6).
از اینکه قدرتی ظاهری در کشورها دارند، از اینکه برجستگی و خودنمایی نشان می‌دهند، از اینکه نام و یادی در آنها و برای آنها موقتاً هست مغرور نشوید و فریب نخورید زیرا اینها تکیه‌گاه ثابتی ندارند.
چون «کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزَابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ» (7) نوح و دیگر انبیاء پیشین، در برابر مستکبران در کمال زحمت و سختی بسر بردند، و سران استکبار کوشیدند که، انبیاء خود را محاصره و اسیر کنند، و آن‌ها را در مضیقه قرار بدهند.
«وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ» (8) با سخنان باطل، با شبهات واهی در برابر حق ایستادند تا آن را داحض و ساقط کنند اما «فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ عِقَابِ‌» (9) خدا فرمود؛ من همه‌ی اینها را مؤاخذه کردم و بدست کیفر تلخ سپردم، و عقاب من و عذاب من چگونه خواهد بود؟! یعنی به عنوان تعجب یا تحسین، بدانکه عذاب من دردناک است.
و این کار، اختصاص به گروه معین ندارد، بلکه همچنان به صورت یک سنت همیشگی خدای سبحان مطرح است، چون: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ» (10)
سپس فرمود: «وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ» (11) این یک اصل کلی است که کفار، هم در دنیا منکوب خواهند شد، و هم در آخرت از اصحاب النار می‌شوند. و فرمان ثابت الهی نسبت به کافران این است که در قیامت، آتش، آن‌ها را رها نمی‌کند. پس جدال در برابر آیات الهی، کار مستکبران است، و تکیه‌گاه مستکبران هم قدرتهای مادی هستند.
بعد از چند آیه، در همین سوره‌ی «حم غافر» جریان فرعون و مانند آن را به عنوان نمونه ذکر می‌کند.
آنگاه می‌پردازد به اصل بحث که مستکبران در برابر انبیاء به مجادله برمی‌خاستند. «الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا» (12) و در برابر وحی انبیاء (علیهم السلام) ایستادگی می‌کردند یعنی افرادی که در آیات الهی بدون دلیل جدال و سرسختی کرده و می‌کنند، غضب الهی، دامنگیر آنان خواهد شد.
دلیل و برهان را «سلطان» می‌گویند. چون دلیل عقلی بر اوهام و خیالات و هرگونه وسوسه‌ای مسلط است. و همچنین دلیل بر ادعای بدون برهان، مسلط است و هرگونه پندار واهی را، تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد، از این جهت دلیل را «سلطان» می‌نامند.
اهل استکبار، بدون دلیل مجادله می‌کنند. نه دلیل عقلی دارند، نه از دلیل نقلی و وحی آسمانی مددی گرفته‌اند، بطوری که در کتاب دینی نوشته باشد که بت‌پرستی صحیح است.
چیزی که نه موافق عقل باشد، نه موافق شرع، حتماً خشم‌آور خواهد بود لذا فرمود: «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا» این کار اینها، عامل خشمگین شدن خدا و مؤمنین است. کاری است که جز غضب خدا، چیزی را در بر ندارد.
مقت و غضب الهی پیامد جدال بی‌دلیل کفار است. زیرا خدای سبحان، انسان را به دو حجت عقل و وحی، مجهز نمود، تا در تمام تصدیق و تکذیب‌ها، به استناد آن‌ها حرکت کند. و اگر در مهمترین تحول زندگی، که همان تحول فکری و فرهنگی است، یعنی، پرستش هیچ کدام از این دو برهان الهی حضور نداشته باشد، یقیناً غضب‌الهی و همچنین خشم مؤمنان خداجو را که حب آنان فی‌الله، و بغض آن‌ها فی الله است، در بر خواهد داشت.
چون خشم الهی وصف نفسانی نیست بلکه اثر خارجی دردناک خواهد بود، لذا فرمود: «کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ» (13) هر قلبی که در برابر وحی الهی، متکبرانه برخورد کند، و نسبت به آن جابر و ستم‌پیشه باشد، لطف الهی از آن دل گرفته می‌شود و بر چهره‌ی آن قلب، مهر خواهد شد. دیگر نه می‌شود معارف صحیح را، در آن دل جا داد، و نه می‌شود اوهام وخرافات را از آن قلب بیرون آورد.
وقتی دهنه‌ی قلب مهر شد و در دل، بسته و طبع شد، نه عقاید انحرافی و رذایل اخلاقی را، می‌توان از آن دل بیرون آورد، نه عقاید درست و فضائل اخلاقی را، می‌شود در آن دل جایگزین کرد.
البته این اضلال و کیفر الهی، در اثر سوء اختیار خود تبهکاران است. خدایی که مقلب‌القلوب و دل‌آفرین است، می‌فرماید؛ کسی که متکبر و جبار بود، من توفیق فهمیدن آیات الهی را، از او می‌گیرم و قلب او را مهر می‌کنم. خداوند در سوره صف می‌فرماید: «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» (14) یعنی چون اینها منحرف شدند، خدای سبحان لطف را از ایشان گرفت، لذا انحرافشان بیشتر شد.
در این سوره محل بحث هم می‌فرماید؛ چون قلب آنان متکبر و جبار بود خداوند آن را مهر کرد «کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ». باز در همین سوره‌ی غافر» پیامد تلخ همه منحرفان را چنین توضیح می‌دهد: «قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیهَا» (15) یعنی همه‌ی ما گرفتار شعله‌ی آتشیم، خواه سران استکبار، و خواه پیروان مقصر آنان.
بار سوم؛ جریان جدال مستکبرها را در همین سوره چنین طرح می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ» (16) آنها که بدون سلطان، یعنی بدون برهان و دلیل، در برابر آیات الهی، به جدال برمی‌خیزند، منشأ جدال بی‌جان آن‌ها تکبر درونی است. قلبشان بزرگی نابجا می‌طلبد. در قلب اینها جز تکبر و بزرگ منشی چیز دیگر نیست.
قرآن گرچه «شِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ» (17) است، و برای درمان همه‌ی بیماریهایی که، در قلب هست عامل مؤثر است، ولی به این شرط که، آن مریض از داروی قرآن مددی بگیرد، و به آن استشفاء کند. بیماری که در قلبش مرض تکبر هست و داروی درمانبخش قرآن را نمی‌چشد، معالجه نمی‌شود.
و چون آن تکبر و برتری‌طلبی بی‌جا، مرض است، نه سلامت، پس وصف کمالی نیست که به مقصد برسد، و موصوف خود را به کمال برساند، لذا فرمود: «مَا هُمْ بِبَالِغِیهِ» (18) یعنی به مقتضای آن تکبر درونی نایل نمی‌گردند.
خلاصه آنکه؛ کسی که از قرآن استشفاء نمی‌کند نه تکبر، او را رها می‌کند و نه او به هدف باطل خود نائل می‌شود. چون انسان مستکبر و متکبر، حقیقتاً صغیر و حقیر است. زیرا تکبرش کاذب و تذللش صادق است، و کبر او دروغین و ذلت و خواری او راستین است.
خدای سبحان که از حق خبر می‌دهد، چنین می‌فرماید؛ مستکبر به عذاب «هون» گرفتار می‌شود، یعنی عذاب‌خواری. چرا؟ چون بزرگ منشیش دروغ است. اگر بزرگ منشیش، دروغ بود، ذلیل و خوار بودن او راست است.
ممکن نیست؛ که هم تکبر او دروغ باشد، و هم مقابل او که ذلت و پستی و فرومایگی است دروغ باشد. پس اگر کبر او درست نیست، حتماً ذلت و خواری او درست است، و روزی که حق ظهور می‌کند فرومایگی مستکبران که حق است ظاهر خواهد شد.
و سر ذلت مستکبر، و بی‌خبری او از حقایق جهان، این است که؛ انسان مستکبر فقط خود را می‌بیند و بس، لذا نمی‌داند در عالم چه خبر است؟ و مبدأ عالم کیست و چیست؟ لذا انسان متکبر، به کمالی هم نمی‌رسد.
می‌خواهند بزرگ بشوند ولی نمی‌شوند؛ زیرا نظام علی و معلولی جهان، تواضع را سند برجستگی می‌داند نه تکبر را، و هرگز بدون سبب نمی‌توان به مسبب رسید. لذا در این باره فرمود: «لَیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَ لاَ أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ» (19) نیل به بهشت سعادت، نه به آرزوی شما است و نه به آرزوی سایر امت‌ها.
سپس فرمود: «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ» (20) به خدا پناه ببر، او هم شنوا است و هم بینا. هم سمیع الدعاء است، و هم همه‌ی صحنه‌ها و مناظر را می‌نگرد.

خدای سبحان از هر راه مناسب، انسان‌ها را به تفکر دعوت می‌کند، و با ارائه برهان، طرز تفکر صحیح را، به آنان می‌آموزاند. و به متکبران چنین هشدار می‌دهد که؛ آفرینش آسمان‌ها و زمین، از آفرینش مردم بزرگتر و مهم‌تر است، لیکن اکثر انسان‌ها پی به این مطلب نمی‌برند. «لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ‌» (21) اگر چه خدای سبحان، انسان پارسا و پرهیزکار را، از آسمانها و زمین برتر می‌داند، واز سلسله جبال نیرومندتر می‌شمارد و انسان مادی را از آن‌ها ضعیف‌تر می‌داند.

و چون خصوصیت این سوره، در سرکوبی مستکبران است، جریان جدال بی‌جای آن‌ها را برای چهارمین بار چنین مطرح می‌فرماید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّه» ِ (22) نمی‌بینی؛ آنها که در برابر آیات الهی، بدون دلیل و برهان جدال کرده، سر سختی نشان می‌دهند «أَنَّى یُصْرَفُونَ‌» (23) اینها کجا می‌روند؟ راه راست را که رها کردند به کدام راه، آشنا می‌شوند؟ و با پیمودن راههای غیرمستقیم، به کدام هدف می‌رسند؟
گاهی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که مهربان‌ترین افراد نسبت به جامعه‌ی انسانی است می‌گوید: «أَیْنَ تَذْهَبُونَ‌» (24) یعنی با رها نمودن راه راست، به کجا می‌روید؟ و در این آیه محل بحث می‌گوید، اینها کجا می‌روند؟
«الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتَابِ وَ بِمَا أَرْسَلْنَا بِهِ رُسُلَنَا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ‌» (25) اینها که در برابر وحی و ره‌آورد وحی، به تکذیب برخاسته‌اند، بعداً می‌فهمند که حق با که بود، و با اینها چگونه رفتار می‌شود؟ آنگاه؛ جریان عذاب قیامت را، چنین تشریح می‌کند: «إِذِ الْأَغْلاَلُ فِی أَعْنَاقِهِمْ» (26) زنجیرهای سهمگین و گدازنده، گردن‌گیر آنان خواهد شد.
باز در پایان همین سوره «حم غافر» مسئله‌ی مجادله اهل استکبار را، بدون بکار بردن کلمه جدال مطرح می‌فرماید: «فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ‌» (27) وقتی انبیاء؛ سخن از مبدأ و معاد و وحی و احکام الهی را، با اینها در میان می‌گذاشتند، متکبران و معرضان از مکتب وحی به همان علوم مادی که داشتند، مسرور بودند و بسنده کردند و اکتفا نمودند. می‌گفتند؛ علوم مادی برای ما بس است، و ما علم ورای ماده را نمی‌خواهیم.
و همانطوری که اعمال انسان، او را رها نمی‌کند، بلکه اگر بد باشد، او را در برمی‌گیرد، و محیط به او می‌شود. لذا فرمود؛ استهزاء مستکبران، آن‌ها را در برمی‌گیرد، و فرو می‌برد و مستکبران، در همان قبر خاطرات وهمی خود دفن می‌شوند.
و این مطلب که فروماندگی مستکبران در درون اعمال زشتشان باشد، در چند سوره از سوره‌های «حم» با تعبیر «حَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ‌» آمده است و چون در گور استکبار دفن شده و در قعر چاه تکبر فرو رفتند، نه جایی را می‌بینند، نه سخن حقی را می‌شوند، نه توفیق اندیشیدن دارند.
خلاصه کلام آنکه؛ خدای سبحان در این سوره‌ی «حم غافر» چهار بار مستقیماً جدال بی‌جای مستکبران را، با عناوین گوناگون مطرح کرد، و فرمود اینها بدون برهان و بی‌سلطان جدال می‌کنند.
و سیره‌ی قرآن کریم آن است که، می‌کوشد انسان را در محدوده‌ی حیات عقلی، و حیات طیب رشد دهد، لذا سعی بلیغ دارد که انسان، از راه برهان، و تفکر صحیح عقلی، از زندگی گوارا و پاکیزه برخوردار گردد.
از این جهت دستور می‌دهد که اگر کسی تابع شخص یا مکتب است، با تحقیق، تابع باشد و اگر متبوع شخص یا گروهی است، با تحقیق و احراز شایستگی برای متبوعیت متبوع شود. نه می‌گذارد؛ انسان بدون تحقیق از کسی تبعیت کند، نه اجازه می‌دهد؛ بدون تحقیق، دیگران را به دنبال خود دعوت کند.
در سوره‌ی «حج» این دو مطلب را کنار هم ذکر کرد و هرگونه جدال‌های بی‌جان را محکوم نمود و چنین فرمود: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَرِیدٍ» (28) و چون تحقیق مناسب، بر همگان لازم است، و جدال ناروا از هیچ کسی شایسته نیست، لذا فرمود؛ همانطوری که جدال مستکبران و متبوعان، بی‌دلیل و ناروا است، جدال خاضعان و تابعان نیز ناصحیح است.
زیرا هم زمامدار و زعیم و پیشگام، باید زمامداریش روی تحقیق باشد، و هم دنباله‌رو و تابع و مطیع، باید تبعیتش بر اساس تحقیق باشد. نه کسی حق دارد، بی‌تحقیق عضو امتی بشود، نه کسی حق دارد بی‌تحقیق رهبر امتی گردد. و اگر کسی خواست، تابع مکتب یا شخص معین شود، باید تحقیق کند، و اگر محقق نبود تابع هر شیطان متمردی خواهد شد.
در انتخاب رهبر، و انتخاب زمامدار و زعیم، گرچه مقلد، نسبت به مضامین رهبری بصیر نیست، ولی نسبت به اصل تحقیق باید بینا باشد، که تقلید او به تقلید دیگران مستند نباشد. بلکه او در تقلید محقق باشد، زیرا هر بالعرض باید به حجت بالذات برگردد.
باز در همان سوره‌ی «حج» مسئولیت زمامدارها را مطرح می‌کند، می‌گوید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لاَ هُدًى وَ لاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ ثَانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» (29) بعضی‌ها هستند که بدون علم، بدون وحی، بدون عقل، مسئولیت هدایت دیگران را به عهده گرفته‌اند. اینها متبوعان مضلند. گروه اول تابعان گمراهند. گروه اول در پیروی، مقلد و نابینایند و گروه دوم در رهبری، اهل جدال و نابینایند.
بنابراین؛ جدال مستکبرانه و مستکبر بودن، مخصوص زمامداران خودسر، نظیر فرعون و امثال ذلک نیست، بلکه شامل پیروان خودسر هم، خواهد شد. کسی که در برابر حق خضوع نمی‌کند، و تحقیق نمی‌کند و سلطه‌ی سلطه‌گر را می‌پذیرد، او هم جدال مستکبرانه دارد. لذا هر دو گروه، گرفتار محصول اعمال زشتشان خواهد شد و هر کدام به دیگری اعتراض خواهند کرد.
«کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیهَا جَمِیعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ» (30) وقتی تابعان نابینا، و متبوعات خودسر، وارد جهنم شدند، پیروان کور، که با تقلیدی نابجا از عده‌ای اطاعت کرده‌اند، می‌گویند؛ خدایا این زمامدارها، ما را گمراه کردند، عذاب اینها را دوچندان کن.
جواب می‌رسد: «قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لاَ تَعْلَمُونَ‌» (31) هم شما که دنباله‌رو بی‌تحقیق بودید، عذابتان دو چندان است، هم آنها که زمامداران خودسر بودند، و عذابشان دوچندان است. زیرا هم آنها دو معصیت کردند و دو عذاب دارند، و شما هم دو گناه کردید، دو عذاب دارید.
یک معصیت آن‌ها، اینکه خدا را عبادت نکردند، معصیت دیگر آن‌ها، اینکه شماها را اغوا کردند و فریب دادند. و همچنین یک معصیت شما، اینکه آن اعمال حرام را مرتکب شدید، و معصیت دیگر شما اینکه اینها را به زمامداری و زعامت قبول کردید.
مستضعفی که سلطه‌ی مستکبر را، امضاء می‌کند، مثل مستکبری است که سلطه‌ی خود را بر مستضعف تحمیل می‌کند، لذا عذابش در قیامت دوچندان است.
اگر مستکبر، در قیامت دو برابر عذاب می‌شود، مستضعفی که سلطه‌ی مستکبر را می‌پذیرد، و زیر بار ظلم او می‌رود، و رهبر صحیح را انتخاب نمی‌کند، و در برابر ظلم نمی‌ایستد، او هم عذابش دوبرابر است. لذا می‌فرماید: «لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لاَ تَعْلَمُونَ‌».
و اگر کسی استضعاف فکری داشت، و اصلاً جریان رهبری و پیروی را نفهمید، یا علیه استکبار به مبارزه برخاست، ولی شکست خورد و مسامحه نکرد معذور است. و گرنه هر کسی که در برابر حق جدال کند، و آن را نپذیرد، خواه خود متبوع دیگران باشد، یا تابع دیگران، در هر دو حال جدال مستکبرانه انجام داده است.
تاکنون گوشه‌ای از خصوصیات سوره «حم غافر» بیان شد، که این سوره را از سایر سوره‌های هفتگانه «حم» ممتاز می‌نماید.
و اما خصیصه‌ی سوره‌ی «حم سجده» این است که درباره‌ی اعراض از یاد خدا نام خداوند مکرر سخن می‌گوید. در اول این سوره می‌گوید: «فَأَعْرَضَ أَکْثَرُهُمْ فَهُمْ لاَ یَسْمَعُونَ‌» (32) بسیاری از اینها از یاد خدا و تذکره‌ی الهی روبرگرداندند، و سخن حق را نمی‌شنوند و حرفشان این است که
«وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنَا وَ بَیْنِکَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ‌» (33)
دوباره می‌فرماید: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَ ثَمُودَ» (34) اگر اینها، روبرگرداندند، کیفر تلخ قوم عاد و ثمود را یادآوری کن، که اعراض از یاد خدا، پیامدی جز عذاب دردناک ندارد.
بار سوم؛ در همین سوره «حم فصلت» جریان اعراض اهل استکبار از یاد خدا را نقل می‌کند: «وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لاَ تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ‌» (35) و این عمل، مصداق بارز اعراض از ذکر خداست گرچه نام اعراض در این آیه نیامده است. کفار گفتند؛ نه خود گوش به قرآن دهید، و نه بگذارید کسی به آن گوش فرا بدهد، بلکه با غوغا و هوچی‌گری، نگذارید سخنان وحی را دیگران بشنوند. نه خودتان در جلسات رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حضور پیدا کنید، نه بگذارید کسی به محضر او برود، و بنشیند و بشنود. نه بپذیرید، نه بگذارید دیگران بپذیرند. و جریان مبارزه همه جانبه متکبران در برابر وحی بیان شد.
باز در همین سوره‌ی «حم فصلت» مسأله‌ی اعراض آنان، از یاد خدا برای چهارمین مرتبه یادآوری شد: «إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیَاتِنَا لاَ یَخْفَوْنَ عَلَیْنَا» (36) آنها که در آیات الهی الحاد می‌ورزند و سعی می‌کنند از صراط مستقیم کناره‌گیری کنند، و به دهلیز انحراف و زاویه‌ی سقوط می‌گرایند، بر ما پوشیده نیستند.
الحاد، آن است که انسان، به لحد یعنی به کناره برود. اگر صراطی باز و گسترده باشد، و کسی در متن آن صراط نباشد و سعی کند خود را به کناره‌ها ببرد، می‌گویند او از متن راه تحاشی دارد، و الحاد می‌ورزد، یعنی میل به حاشیه دارد. نمی‌خواهد در متن راه و بستر صراط باشد، و صحیحاً راه را ادامه بدهد. می‌خواهد از این راه فاصله بگیرد. به سمت حاشیه یا لحد و گوشه می‌رود.
گوشه‌ی قبر را لحد، می‌گویند، وسط آن را لحد نمی‌نامند. «ألحد» یعنی از متن راه، کنار رفت و به پیاده‌رو نزدیک شد.
مستکبران، از صراط مستقیم، و تدبر در آیات الهی، و پذیرش آن کناره می‌گیرند. وقتی از راه مستقیم فاصله گرفتند «عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ‌» (37) سقوط می‌کنند، و چون صراط مستقیم بر روی جهنم یا در متن جهنم است، کسی که از صراط افتاد، به جهنم سقوط می‌کند.
لذا فرمود: «أَ فَمَنْ یُلْقَى فِی النَّارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیَامَةِ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» (38) آیا کسی که به آتش دوزخ افکنده می‌شود، خوب است، یا کسی که در روز قیامت از امان خاص برخوردار است؟ سپس می‌فرماید هر چه می‌خواهید انجام دهید، تحقیقاً خدای سبحان به آنچه می‌کنید بینا است.
این تعبیر هر چه می‌خواهید بکنید، کنایه از آن است که، شما قابل علاج نیستید و آن مریضی که قابل علاج نیست، طبیب به او می‌گوید، هر غذایی که می‌خواهی بخوری بخور. یعنی کارت از درمان گذشت.
اینها که از راه مستقیم فاصله می‌گیرند، قرآن به اینها می‌گوید: «اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ» هر چه می‌خواهید بکنید، بکنید. چون کیفر تلخ، به انتظار شماست. برخلاف آنکه، انسان در عین ابتلای گناه، ارتباط خود را با خدای خویش حفظ کند، که در این زمینه دستور تقوی داده می‌شود.
چیزی که در این سوره‌ی «حم فصلت» باید مورد عنایت قرار بگیرد، آن است که؛ در اول این سوره، از زبان کافران چنین نقل شد؛ که دلهای ما در کنان و پوشش است. گوش ما سنگین است، و بین ما و شما حجاب است. در پایان این سوره آمده: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (39) یعنی لحظه‌ای فرا می‌رسد که ما همه‌ی این پوشش‌ها، همه‌ی این بسته‌ها، و همه‌ی این حجابها را کنار می‌زنیم، آن‌گاه همه محجوبان هم می‌بینند، و هم می‌شنوند، و هم آنچه را که در دنیا نمی‌یافتند، و از آن اعراض داشتند، می‌یابند. این عصاره‌ای از خصوصیات سوره‌ی مبارکه‌ی «حم فصلت» بود.
و اما خصیصه سوره‌ی «حم شوری» آن است که بیش از سایر سور جریان وحی در آن مطرح است. مکرر سخن از اهمیت وحی، مبدأ پیدایش وحی و مانند آن به میان می‌آید.
اول سوره با بیان وحی شروع می‌شود «کَذلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‌» (40) گرچه تمام این هفت سوره، به نام قرآن و تنزیل کتاب شروع می‌شود، ولی معارف این سوره بالخصوص از وحی شروع می‌شود.
بعد از چند آیه، دوباره سخن از وحی به میان می‌آید: «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلَهَا» (41) فرمود؛ این کتاب را ما در کسوت عربیت پوشاندیم، تا تو مردم حجاز را خواه آنان که در مرکز مکه به سر می‌برند، و خواه دیگران که در سایر منطقه‌های مجاور زندگی می‌کنند، انذار کنی، و از عواقب تلخ تبهکاری بترسانی و بیم بدهی.
باز هم بعد از چند آیه، سخن از تشریع دین و وحی طرح می‌شود، فرمود: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَ مَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَى وَ عِیسَى» (42) یعنی برای هدایت شما، دینی را مقرر فرمود که به نوح و ابراهیم و موسی و عیسی توصیه نمود. و محتوای اصلی وحیی که ما به همه‌ی انبیاء فرستادیم، مخصوصاً این پنج بزرگوار که از انبیاء اولوالعزمند، اینست که: «أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لاَ تَتَفَرَّقُوا فِیهِ» (43) همگان متحداً دین را اقامه کنید و هیچ‌گونه تفرقه را در آن روا ندارید، زیرا تنها عامل اتحاد، همانا دین الهی است.
لذا قرآن کریم طرز تفکر امت اسلامی را، تفکر اجتماعی می‌داند. «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً» (44) یعنی با هم قرآن را بفهمید، تا امر به آن عمل کنید. زیرا صیانت از هر خطر، مخصوصاً گزند پراکندگی و آسیب اختلاف، در پرتو اعتصام به ریسمان ناگسستی خداوند است. لذا در این آیه محل بحث می‌فرماید؛ ما به همه‌ی انبیاء از وحی رساندیم که دین خدا را با هم اقامه کنید.
سپس اهمیت اتحاد و منافع آن را، نسبت به مسلمین و همچنین هراس مشرکان از آن را بیان کرد، و فرمود؛ پذیرش اصل توحید، و اجتناب از بت‌پرستی و شرک، برای مشرکین، دشوار و دردناک است. احتجاج‌های آنها را هم در این سوره‌ی مبارکه تا حدودی که لازمه باشد، مطرح می‌کند.
باز در همین سوره، بحث درباره وحی را از لحاظ تقسیم به کلام بی‌واسطه، و به کلام مع الواسطه، چنین طرح می‌فرماید: «وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً» (45) یعنی هیچ بشری، نمی‌تواند کلام خدای سبحان را، استماع نماید، مگر با یکی از سه راه به طور مانعة الخلو که اجتماع آن‌ها برای انسان کامل میسور است .
و خلاصه‌ی آنچه در سایر آیات این سوره‌ی «حم شوری» که همانا دعوت وحی، تشریح وحی، ضرورت وحی و تبیین خطوط کلی وحی است، در این آیه‌ی آخر، مطرح شده است. پس مهمترین خصوصیت سوره‌ی‌ «حم شوری» بحث در پیرامون وحی است، که مکرر در آن باره سخن می‌گوید و سایر سور «حوامیم» این خصیصه را ندارند.
اما خصوصیت «حم زخرف» این است که؛ درباره‌ی انذار مردم از عواقب بد تبهکاران، بحث‌های متعدد دارد. خدای سبحان؛ در این سوره بارها به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، می‌فرماید که؛ کافران و اعراض کنندگان از وحی الهی نمی‌دانند از کجا آمده‌اند، خود را نمی‌شناسند، جهان را نمی‌شناسند، و نمی‌دانند کجا می‌روند و آگاه نیستند که باید سخن راهنما را گوش بدهند.
در اوائل همین سوره می‌فرماید: «وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ‌» (46) چقدر ما انبیاء برای رهبری امت‌های پیشین فرستادیم! و آنان، انبیاء الهی را استهزاء کردند «فَأَهْلَکْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضَى مَثَلُ الْأَوَّلِینَ‌» (47) ما آنها را که از دیگران، مقتدرتر بودند، به بطش و عذاب گرفتیم و هلاکشان نمودیم و جزء داستانهای تاریخی شدند، و زبانزد تاریخ نگارانند. یعنی، مقتدرترین کافران را به سرنوشت تاریخ سپردیم، ولی غیر از آنکه در حافظه‌ی ضبط وقایع، فقط نامی از آن‌ها باشد، اثری از آن‌ها در عالم خارج نیست.
مشابه این مطلب را، در سوره‌ سبأ چنین بیان فرمود: «وَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ» (48) یعنی قبل از منکران حجاز، کافرانی بودند که وحی الهی را تکذیب کردند، و سرمایه‌داران و زورمداران حجاز به یک دهم آنچه که ما به آنان داده بودیم، هم نرسیدند. و ما آنها را به دیار نیستی فرستادیم، و آن چنان آن‌ها را گرفتیم که دیگر شناخته نمی‌شوند.
چون همانطوری که تعریف خدا، مایه‌ی معروف شدن می‌شود، انکار خدای سبحان نیز، موجب ناشناس شدن خواهد شد. و چیزی ناشناس می‌گردد، که سهمی از هستی نداشته باشد، لذا درباره‌ی اینگونه از افراد، تعبیر قرآن کریم این است که؛ اینان به صورت مثل و داستان درآمدند «وَ مَضَى مَثَلُ الْأَوَّلِینَ‌» یا اینکه می‌فرماید: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ» (49) یعنی ما اینها را به صورت سخن تاریخی درآوردیم.
آنگاه درباره انذار، مجدداً چنین می‌فرماید: «وَ کَذلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ‌» (50) ما قبل از تو، انبیایی را فرستادیم که تبهکاران را، از عواقب کار بدشان بیم دهند، و به آنان ابلاغ کنند که، پایان کفر و معصیت، هلاکت است، و اینان چون مترف و متنعم و مرفه بودند، فکر می‌کردند که همواره این اتراف و خوشگذرانی هست. لذا به سنت فرسوده‌ی جاهلی نیاکان خود، تکیه می‌کردند و می‌گفتند؛ ما بر سیره‌ی پیشینیان خود خواهیم بود.
آن گاه خدای سبحان فرمود: «فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ‌» (51) ما از اینها، انتقام گرفتیم، نگاه کن، ببین عواقب افراد تکذیب کننده، چگونه تلخ و دردناک خواهد بود، که هیچ اثر خارجی از آن‌ها نیست.
باز در همین سوره‌ی مبارکه‌ی «حم زخرف» جریان انذار را به این صورت بیان می‌کند: «هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاَ یَشْعُرُونَ‌» (52) یعنی؛ اینان باید منتظر روزی باشند، که بی‌سابقه فرا می‌رسد، و بدون آگاهی به عذاب آن روز، گرفتار می‌شوند.
آن‌گاه جریان دشمنی دوستان دنیایی، در قیامت طرح می‌شود: «الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» (53) که این هم بنوبه خود یک نحوه انذار است.
در پایان این سوره، مسأله‌ی انذار به شکل دیگری طرح می‌شود: «فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلاَمٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» (54) از اینها صرف نظر کن و سلام تودیع به عمل بیاور، اینها بعداً می‌فهمند که کجا خواهند رفت و چه خواهند دید.
اما خصیصه‌ی سوره‌ی «حم دخان» آن است که، انذار آن راجع به افرادی است که، در حقیقت وحی تردید داشته، و در حق بودن ره‌آورد آن شک دارند، و حاضر نیستند با روشن بودن آیات الهی، در آن‌ها بیاندیشند و حق را بپذیرند.
در صدر این سوره چنین آمده که: «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ» (55) ما قرآن را در شب پر برکت نازل نمودیم، تحقیقاً ما تبهکاران را از عواقب بد، بیم می‌دهیم.

بعد از چند آیه دوباره مسأله انذار را مطرح کرده می‌فرماید؛ این گروه که هم اکنون به قدرت خویش، متکی‌اند و می‌گویند: «إِنْ هِیَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولَى وَ مَا نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ» (56) و می‌گویند؛ اگر قیامت حق است، پدران ما را که مرده‌اند دوباره احیاء کنید، به اینها بگویید: «أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (57) شما بهتر و نیرومندترید، یا قوم تبع، و خودسران تاریخ که قبل از آن‌ها بودند؟ «أَهْلَکْنَاهُمْ» ما آنها را هلاک کردیم «إِنَّهُمْ کَانُوا مُجْرِمِینَ‌» (58) چون مجرم و تبهکار بودند.

باز نحوه‌ی تعذیب اینها را، ذکر می‌کند، تا برسد به اینجا که فرمود؛ در قیامت به اینها می‌گویند: «ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ‌» (59) بچش؛ تو در دنیا عزت بی‌جا، و کرامت باطل داشتی، عزتت بی‌جا بود چون: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ» (60) کافر، هرگز عزیز نخواهد بود، لذا در قیامت به او گفته می‌شود کرامتت بی‌جا بود، «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» (61) معلوم می‌شود کرامت در محور تقوی است، و انسان بی‌تقوی از کرامت محروم است، لذا به محروم از فضیلت تقوی و کرامت گفته می‌شود: «ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ‌» یعنی؛ عزت و کرامت باطل داشتی.
آن‌گاه، در پایان همین سوره «حم دخان» می‌فرماید: «فَإِنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ‌ فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ‌» (62) تو منتظر باش، اینها هم منتظر عذابند، که بنوبه‌ی خود یک نحوه‌ی انذار و ترساندن است.
نکته‌ای که نباید از او غفلت کرد، آن است که در سوره‌ی «حم شوری» بحث از وحی شروع شد و به گفتگو درباره‌ی وحی خاتمه یافت و در سوره‌ی «جاثیه» سخن از توحید ربوبی شروع می‌شود و به گفتار درباره‌ی توحید ربوبی ختم می‌شود.
در صدر سوره‌ی «جاثیه» این است که: «إِنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ‌» (63) در ذیلش آن است که: «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ لَهُ الْکِبْرِیَاءُ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‌» (64)
در سوره‌ی «احقاف» بحث از معاد شروع شد و به معاد ختم شد، زیرا در آغاز سوره‌ی «احقاف» آمده است که: «مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى» (65) یعنی نظام آفرینش هدف دارد، و خلقت آن‌ها باطل نمی‌باشد و در پایان همین سوره‌ی «حم احقاف» چنین آمده است که: «یَوْمَ یَرَوْنَ مَا یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاَّ سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ بَلاَغٌ فَهَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ‌». (66)
پس آغاز سوره‌ی «حم احقاف» سخن از معاد است، و انجام آن نیز بحث درباره‌ی معاد است، و انسجام خاصی که، در سراسر آیات بعضی از سور مشهود است، مایه‌ی نام‌گذاری تفسیری هر کدام از آن سوره‌ها، به نام مخصوص است، لذا بعضی از آن‌ها را می‌توان سوره‌ی توحید، یا سوره‌ی معاد، یا سوره‌ی وحی و نبوت نام‌گذاری کرد.
و این؛ نه به آن معنا است که، هر سوره حاوی مطلب خاصی است، بلکه به آن مقصود است که؛ گرچه همه‌ی این سور یاد شده، معارف کلی دین را در بردارند، ولی برجستگی آن‌ها گوناگون است، یعنی، گذشته از آن مضمون مشترکی که، این هفت سوره با هم دارند، هر کدام دارای خصیصه‌ای هستند که مایه‌ی تمایز آن‌ها از یکدیگر می‌شود.
قسمت مهم معارف این سور، همان مضمون مشترک بود، که در طی مسائل و مباحث گسترده بیان شد. و بحث اخیر هم به عنوان عصاره و اجمال بود، که کیفیت انفکاک این هفت سوره از یکدیگر را روشن کند.

پی‌نوشت‌ها

1. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 4.
2. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 82.
3. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 4.
4.سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 4.
5. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 4.
6. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 4.
7. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 5.
8. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 5.
9. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 5.
10. سوره‌ی فجر، آیه‌ی 14.
11. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 6.
12. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 35.
13. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 35.
14. سوره‌ی صف، آیه‌ی 5.
15. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 48.
16. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 56.
17. سوره‌ی یونس، آیه‌ی 57.
18. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 56.
19. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 123.
20. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 56.
21. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 56.
22. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 57.
23. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 69.
24. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 69.
25. سوره‌ی تکویر، آیه‌ی 26.
26. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 70.
27. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 71.
28. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 83.
29. سوره‌ی حج، آیه‌ی 3.
30. سوره‌ی حج، آیات 8 و 9.
31. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 38.
32. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 38.
33. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 4.
34. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
35. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 13.
36. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 26.
37. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 40.
38. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 74.
39. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 40.
40. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
41. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 3.
42. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 7.
43. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 13.
44. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 13.
45. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 103.
46. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 51.
47. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 6.
48. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 8.
49. سوره‌ی سباء، آیه‌ی 45.
50. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 44.
51. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 23.
52. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 24.
53. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 66.
54. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 67.
55. سوره‌ی زخرف، آیه‌ی 89.
56. سوره‌ی دخان، آیه‌ی 3.
57. سوره‌ی دخان، آیه‌ی 35.
58. سوره‌ی دخان، آیه‌ی 37.
59. سوره‌ی دخان، آیه‌ی 49.
60. سوره‌ی منافقون، آیه‌ی 8.
61. سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 13.
62. سوره‌ی دخان، آیات 58، 59.
63. سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 3.
64. سوره‌ی جاثیه، آیات 36، 37.
65. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 3.
66. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 35.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم